loading...
وبسایت شخصی علی مشهدبان
آیا دوست دارید فروشگاه شارژ داشته باشید؟

آیا دوست دارید فروشگاه کارت شارژ داشته باشید؟

آیا دوست دارید فروشگاه داشته باشید و از فروش کارت شارژ بهتون سود برسه حتی بدون هیچ هزینه ای؟

پس بدو بیا ثبت تام کن!!!!!!!!!!!!!


مکان زیرمجموعه گیری در سیستم اضافه شده است .


شما می توانید برای فعال کردن این بخش در فروشگاه خود ، در پنل مدیریت فروشگاه در بخش تنظیمات گزینه زیرمجموعه گیری را فعال کرده و ذخیره تنظیمات را انجام دهید .
پس از فعال سازی ، یک دکمه با عنوان "ایجاد فروشگاه" در منوی بالای فروشگاه شما ایجاد می شود که هرکس از این پس با این لینک فروشگاه ایجاد کند 0.3% مبلغ فروش آن فروشگاه به شما سود تعلق خواهد گرفت بدون اینکه از فروشگاه مذکور سودی کسر گردد .

در این روش هر فردی که از طریق فروشگاه شما اقدام به ایجاد فروشگاه نماید ، برای همیشه بابت هر فروشی که در آن فروشگاه انجام شود 0.3% از هر فروش به شما تعلق خواهد گرفت .
مثلا اگر در آن فروشگاه یک شارژ 5000تومانی به فروش برسد به شما 15تومان تعلق می گیرید . لازم به ذکر است که از فروشگاه مورد نظر هیچ هزینه ای کم نخواهد شد .

این روش برای افرادی که می توانند بازاریابی کنند بسیار مناسب خواهد بود و باعث می شود با معرفی فروشگاه شارژ به یک سایت بزرگ برای همیشه از سود 0.3% میزان فروش آن سایت را در حساب خود دریافت کنند بدون هیچ زحمتی .


پس بشتابید برای ثبت نام کردن

آدرس سایت ما:

                                                       www.cardcharge.tk

علی مشهد بان بازدید : 2 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (1)

بعضی ها شبا با عشقشون اس ام اس بازی میکنن تا خوابشون ببره ، 

بعضی ها هم مث من با چراغ قوه ی موبایلشون نور میندازن تو چشم پشه ها … 

 


دختره اومده میگه ببخشید شما که کامپیوتری هستی نرم افزار free space داری؟
هرچی میخوام کپی کنم رو هاردم پیغام میده free space نیازداری !!! 
خدا سر شاهده قلبم گرفت! 

بچه های مردم میرن المپیاد فیزیک و ریاضی مدال طلامیگیرن 
بعد من هنوز کله مو میکنم تو آستین موقع لباس پوشیدن 


دختره ، نه درس خونده ، نه خوشگله ، نه آشپزی بلده 
خلاصه بگم صفر صفر ،
ازش میپرسی ازدواج کردی... ؟؟؟ 
با اعتماد به نفس کامل میگه هنوز دم به تله ندادم... !!! 
لامصب تو خوده تله ای... !!! 

علی مشهد بان بازدید : 12 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

 

داستان جالب و زیبای هیزوم شکن

روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را…

 

روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب کار خود را جلب کند…

رئیس جدید به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش به کار خود ادامه دهد.

تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد. ولی فقط ۱۰ درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که می کرد تعداد کمتر درخت می توانست قطع کند.

هیزم شکن با خود فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش رئیس خود رفت و از او معذرت خواهی کرد. و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر می شود.

تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرین باری که تبر خود را تیز کردی کی بود؟ »

هیزم شکن پاسخ داد: تیز کردن؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول …

در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد.

آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز می کنید؟ آیا اطلاعات خود را به روز می کنید؟ آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام داده اید می گذارید؟ آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل می کنید؟ آیا بدنبال راهی موثرتر برای مشکلات فعلی هستید؟ یا اینکه آنقدر خود را درگیر انجام کاری کرده اید که وقتی برای این کارها ندارید.

موفق و پیروز باشید

علی مشهد بان بازدید : 9 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

داستان های جالب و خنده دار جدید

داستان های جالب و خنده دار جدید

 

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی ؛ اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و زیر لب میگه : لیلا … لیلا … لیلا …
مرد میپرسه : این آدم چشه ؟
میگن : یه دختری رو میخواسته به اسم لیلا که بهش ندادن ، اینم به این روز افتاده !
مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن و مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی میکنه زنجیرها رو پاره کنه با خشم فریاد میزنه : لیلا … لیلا … لیلا …
بازدید کننده با تعجب میپرسه : این یکی دیگه چشه ؟
میگن : اون دختری رو که به اون یکی نداده بودن ، دادن به این !!!…

free2 داستان جالب و خنده دار جدید

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چندتا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم. ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن. ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ؛ راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار.
زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما به خاطر اینکه نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد. هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟ مرد گفت : بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا ، چندتایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟
جواب زن خیلی جالب بود !!
زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.

موفق و سر زنده باشید

علی مشهد بان بازدید : 3 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه مرداد ۹۲

داستان کوتاه مرداد ۹۲

 

 

مسابقه
یک روزنامه انگلسی مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد.
سوأل مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است. یکی از آنها دانشمند علم حفاظت از محیط زیست و یکی از آنها دانشمند بزرگ انرژی اتمی و یکی دیگر دانشمند غلات است. همه کارهایشان بسیار مهم است و با زندگی مردم رابطه نزدیک دارند و بدون هر کدام زمین با مصیبت بزرگی مواجه خواهد شد. اما بدلیل کمبود سوخت ، بالون بزدوی به زمین می افتد و باید با بیرون انداختن یک نفر، از سقوط خودداری کند. تحت همین وضعیت شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟
بسیاری پاسخ های خود را ارسال کردند. اما وقتی که نتیجه مسابقه منتشر شد، همه با تعجب دیدند که پسر کوچکی این جایزه کلان را کسب کرده است .
جواب او این بود : سنگین ترین دانشمند را بیرون بیاندازید

 

زن باهوش
مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود می کرد و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت و بدبختی با خود شریک نموده بود.
تا اینکه روزی از روزها او به بستر مرگ افتاد و دیگر برایش مسلم گردید که حتما رفتنی است. بنابراین در لحظات آخر، همسرش را نزد خود خواند. از او خواست در آخر عمری قولی برای او بدهد و آن این بود که تمامی پول هایش را داخل صندوقی گذاشته و در کنار جسد وی در تابوت قرارداده تا او بتواند در آن دنیا آنها را خرج کند. همسرش در حالی که با نگاهی شفقت انگیز به شوهر در حال نزع می نگریست، قسم خورد که به قولش وفا کند.
در روز تشییع و درست وقتی که تمامی مقدمات فراهم شده بود و مامورین گورستان می خواستند میخ های تابوت را بکوبند، زن فریادی کشید و گفت: «صبر کنید یک سفارش او مانده که باید به اجرا بگذارم». سپس کیسه سیاهی را از کیفش بیرون آورده و آن را داخل صندوق کوچک درون تابوت قرار داد.
خواهر خانم که از شرح ما وقع خبردار بود با لحنی سرزنش آمیز به همسر متوفی گفت: «مگه عقل از سرت پریده؟ این چه کاری بود که کردی؟ آخه شوهرت اون پول ها رو چه جوری میتونه تو اون دنیا خرج کنه؟»
زن پاسخ داد: «من فردی با ایمان هستم و قولی را که به همسرم دادم هیچ وقت فراموش نکرده ام. اما برای راحتی او، تمامی پول ها رو به حساب خودم واریز کردم و براش یه چک صادر کردم که بعد از نقد کردنش، بتونه خرجشون کنه».

نجات زندگی

روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انذاخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد ،نجات دهد…
جوان هنگامی که حالش جاآمد،نفس عمیقی کشیدو گفت: ” دستتون درد نکنه که زندگیمو نجات دادید.” مرد نگاهی به چشمهای او انداخت و گفت: ” قابلی نداره جوون! فقط توی زندگی ثابت کن که زند گیت ارزش نجات یافتن داشت…”

موفق و سر افراز باشید

علی مشهد بان بازدید : 3 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه شهریور ۹۲

 

ساعت گمشده
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و
ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار
مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد… کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود،
پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، “چرا که نه؟
به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.”
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار
علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس
پرسید، “چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟”
پسرک پاسخ داد، “من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را
شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم.”
ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی
آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور
که مایلید سر و سامان بخشید.
::
::

داستان کوتاه

عکاسی خدا
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت.
با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه
افتاد.
بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد،
تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با
عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در
آسمان زده میشد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا
همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را
فراموش نکنید!

موفق و پیروز باشید

علی مشهد بان بازدید : 3 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

چیستانهای جالب دی ماه

چیستانهای جالب دی ماه

 

۱- آن چیست که دو پا دارد و دو پای دیگر هم قرض می کند و می رود و کسی هم به گردش نمی رسد؟

۲- آن چیست که هرچه از آن برمی دارند،بیشتر می شود؟

۳-آن چیست که  روز پر است و شب استراحت می کند؟

۴-آن چیست که ورزشکاران به خاطر شکستنش جایزه می گیرند؟

۵- آن چه گرد سبز رنگی است که اگر در آب بریزند،قرمز می شود؟

.

.

.

.

.

پاسخ 

۱- دوچرخه

۲- چاه

۳- کفش

۴ – رکورد

۵- حنا

***********************************

- آن چیست که یکی است و همیشه با تو است؟
۲ – عجایب جنگل بی پایه دیدم، عجایب چادر بی سایه دیدم،

بدیدم صنعت پروردگارم، دوتا سوداگر بی مایه دیدم.

۳- عجایب صنعتی دیدم در این دشت، درخت پرگلی بی سایه میگشت؟

۴- آن چیست که از میان آب می گذرد، ولی خیس نمی شود؟
۵- آن چیست که نمیتوانید ببینیدش، یا بچشیدش، یا با دستتان لمسش بکنید، ولی برای همه تان لازم است و همه جا هست؟

۶ – آن جسم عجب چیست که بر چرخ پدید است

گه پرده ماه است و گهی حاجب شید است؟

۷- نه دست دارد، نه پا دارد، از همه جا خبر دارد!

۸- آن چیست که تا آسمان نگرید، اشکش روان نمی شود؟
۹- آن چیست که نه دست دارد و نه پا، در همه جای زمین است و نمی رود به هیچ جا؟
۱۰- آن چیست که نه دست دارد، نه پا، نه استخوان دارد، نه گوشت، ولی همیشه راه میرود و و هیچ وقت هم خسته نمی شود؟

۱۱- آن چیست که خودش آب، دُشمنش آب؟
۱۲- آن کدام دوبرادرند که در زیر یک کوه زندگی میکنند،و هیچ وقت خانه یکدیگر را نمی بینند؟

۱۳- آن کدام شب تاریک است که در میان روز دیده میشود؟

۱۴- این سر کوه، اَرّه اَرّه آن سر کوه، اَرّه اَرّه میان کوه، گوشت بره!

پاسخ این چیستان ها در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 31
  • بازدید کلی : 803
  • کدهای اختصاصی

    دریافت کد پاپ آپ کلیکی

    دریافت کد پاپ آپ کلیکی

    کد صلوات شمار برای وبلاگ
    روزشمار محرم عاشورا
    log
    blogکد بازی تمرکز حواس

    دریافت کد :: صداياب